این 12 فیلم خوب بر اساس داستان های واقعی ساخته شده اند - یک فهرست خوب برای تماشا در آخر هفته - بهترین عینک آفتابی

به گزارش بهترین عینک آفتابی، 1- فیلم فرار از آلکاتراز - Escape From Alcatraz

سال فراوری : 1979

کارگردان : سیگل

فیلمنامه نویس : ریچارد تاگل، برمبنای کتابی نوشته ج. کامبل بروس

هنرپیشگان : کلینت ایست وود، پاتریک مک گوهان، رابرتس بلاسم، جک تیبو، فرد وارد، پل بنجامین، لاری هنکین، بروس م. فیشر و فرانک رونززیو.

سال 1960. پس از چندین بار اقدام به فرار، فرانک موریس (ایست وود) را از زندان آتلانتا به آلکاتراز منتقل می نمایند و واردن (مک گوهان)، که به زندانش می نازد، به او می گوید که هرگز کسی از آنجا فرار ننموده و فرار هم نخواهد نخواهد کرذ. پس از دعوای سختی با یک زندانی قلدر به نام وولف (فیشر)، فرانک تنبیه شدن در بند د را هم تجربه می نماید: سلول انفرادی در تاریکی محض. اما انتها به سلولش برمی گردد و با هم بندی هایش آشنا می گردد: لیتموس (رونزیو) که با موش دست آموزش سرگرم است؛ پیرمردی به نام داک (بلاسم) که اجازه نقاشی کردن دارد؛ و انگلیسی (بنجامین)، سیاه پوستی که به دلیل دفاع از خودش در مقابل مهاجمان نژادپرست، به دو نودونُه سال حبس محکوم شده است. واردن در سرکشی به سلول ها، تک چهره خودش را که داک کشیده، پیدا می نماید و اجازه نقاشی او را لغو می نماید و داک نیز به عنوان اعتراض انگشت هایش را قطع می نماید.

در اینجا فرانک تصمیم می گیرد که فرار کند. او نقشه اش را برای دوستانش، جان آنجلین (وارد) و کلارنس آنجلین (تیبو) - که به تازگی از زندان آتلانتا منتقل شده اند - می گوید؛ کندن یک نقب، بیرون رفتن از کانال تهویه و گذر از خلیج به یاری قایق نجاتی که از بارانی های شان ساخته شده است. زندانی سلول کناری، چارلز باتس (هنکین) که مادرش در حال مرگ است، خواهش می نماید همراه شان برود، ولی شب اجرای نقشه همراهی شان نمی نماید و این سه می گریزند. جست وجوی گسترده زندان بانان به جائی نمی رسد و واردن تصمیم می گیرد اعلام کند که آنان غرق شده اند. یک سال بعد، در 1963، زندان آلکاتراز برچیده می گردد.

به رغم شهرت سیگل به عنوان حادثه ای ساز، فرار از آلکاتراز به یک فیلم حادثه ای نیست و هرکس که به امید یافتن هیجان های کلاسیک شورش در زندان یا بحث های مربوط به اصلاح وضع زندان، آن را ببیند احتمالاً ناامید می گردد. غیر از دقایقی کوتاه، پرسونای اکشنِ ایست وود بسیار کنترل شده و کمرنگ است. فیلم اصلاً پرسش رفرم را طرح نمی نماید، بلکه برعکس می کوشد تا آلکاتراز، ساکنان، روش های انضباطی و شرایط عمومی اش را به طرز محسوسی شایسته تر و معقول تر از عرف سینمائی نشان دهد. نکته زیرین و اصلی فیلم، خودِ مسئله زندانی بودن است و یأس تدریجی و فرساینده ای که در زندانیان و زندانی القا می نماید؛ کسانی که تخیل شان در یک چهار دیواری به بند کشیده شده است و ورای آن نه چیزی می بینند و نه به چیزی امیدوارند. این فیلمی است درباره ایده زندانی بودن و در واقع می توان آن را یک محکوم به مرگ فرار نموده است (روبربرسون، 1956) از نوع سیگل نامید؛ اگرچه که برخلاف فیلم برسون از انتزاع به سوی عینیت و لمس ناپذیری حرکت می نماید.

2- فیلم اینک آخرالزمان - Apocalypse Now

سال فراوری : 1979

کارگردان : کوپولا

هنرپیشگان : مارلون براندو، رابرت دووال، مارتین شین، آلبرت هال، باتمز، لاری فیشبرن، دنیس هاپر، هریسن فورد، اسکات گلن، فردریک فارست و جیمز کین.

سروان بنجامین ویلارد (شین) که پس از خدمت در جنگ ویتنام زندگی در آمریکا برایش سخت شده، دوباره به ویتنام باز می گردد و در انتظار مأموریتی جدید می ماند. کمی بعدتر به سرفرماندهی ارتش آمریکا و نها ترانگ احضار می گردد و در آنجا درباره سرهنگ کورتس (براندو) می شوند که پس از ناپدید شدن در کامبوج، جنگی نامتعارف اما کشنده و طاقت فرسا را همراه گروهش - بومیان مونتانیارد - شروع نموده است. مأموریت ویلارد پیدا کردن کورتس و کشتن او است. او همراه با سیاه پوستی به نام چیف فیلیپس (هال)؛ یک توپچی، کلین (فیشبرن)؛ موج سوار کالیفرنیائی، لنس جانسن (باتمز) و هیکس معروف به چف (فارست) با یک کشتی گشتی راهی می گردد.

در این بین ویلارد پرونده کورتس را می خواند و بسیار تحت تأثیر شخصیتش قرار می گیرد. پس از پشت سر گذاشتن آخرین پایگاه آمریکائی، افراد بیش از پیش ابراز نارضایتی می نمایند. کلین و فیلیپس پیش از رسیدن به مقر کورتس در حمله هائی مرموز از ساحل کشته می شوند. با رسیدن به محل مورد نظر، میزان خون ریزی ها به مراتب زیادتر می گردد. کورتس به ویلارد می گوید که چگونه به ضرورت بی رحمی و شقاوت در جنگ رسیده و از طرفی به نظر می رسد که ناگزیریِ مأموریت ویلارد را پذیرفته است. چف در کوششی برای فرستادن امواج رادیوئی برای حمله هوائی به مقر، کشته می گردد. ویلارد، کورتس را می کشد و سپس لنس جانسن از مقر خارج می گردد و بومیان او را به عنوان رئیس جدید می پرستند.

ترانه جیم موریسن در شروع فیلم، تنها دوست من، این خاتمه جهان است که بر تصویری از جنگل های بمباران شده می آید، بیانگر درون مایه آخرالزمانی این اقتباس مشترک کوپرلا و میلیوس از رمان پُرآوازه کانراد است. با این حال کوشش کوپولا برای خلق استعاره ای جهانی از ورای جنگ ویتنام، موضع گیری های فلسفی و روشن فکرانه در قبال تقابل خیر و شر، به رغم صحنه پردازی ها حیرت انگیز (کار دین تاوولاریس) و تصاویر شگرف استورارو لطمه ای جبران ناپذیر بر فیلم زده است. فیلم نخل طلای جشنواره کن را از آن خود می نماید، اما شکست تجاری عظیمی برای کوپولا و کمپانی شخصیاش، زوتراپ به شمار می آید.

3-فیلم فیلم بازی تقلید (The Imitation Game)

داستان آلن تورینگ خالق رایانه و پدر علم هوش مصنوعی

بازی تقلید یک فیلم هیجان انگیز در ژانر درام و بیوگرافی است. این فیلم که با کارگردانی مورتن تیلدام در سال 2014 اکران شد، جایزه اسکار بهترین فیلم نامه اقتباسی را برای گراهام مور به ارمغان آورد.

بازی تقلید داستان زندگی آلن تورینگ دانشمند نابغه انگلیسی است که وی را پدر علم رایانه و هوش مصنوعی می نامند. هنگامی که به شدت بیم آن می رفت که آلمانی ها انگلیس را در جنگ شکست دهند، دولتمردان این کشور با جمع آوری نخبگانی مانند تورینگ سعی در اکتشاف رمز ماشین انگیمای آلمانی ها داشتند. این فیلم با موضوع شکستن این رمز شروع شده و در ادامه به ارتباط آلن تورینگ با جووان کلارک و خاتمه غم انگیز زندگی وی تمام می گردد.

بندیکت کامبریچ، با بازی بی نظیر خود به خوبی شوق و علاقه تورینگ به ریاضیات و کامپیوتر را به نمایش می گذارد. این فیلم پیچدگی علمی خاصی ندارد و به همین دلیل مخاطبان به خوبی با آن ارتباط برقرار می نمایند. این فیلم به شدت مورد استقبال تماشاگران و برخی منتقدان نهاده شد. حتما شما نیز از دیدن این فیلم لذت خواهید برد.

4-فیلم در دل طبیعت وحشی Into the Wild

کارگردان: شون پن

فیلمنامه: شون پن بر اساس کتاب جان کراکائر

بازیگران: امیلی هیرش[کریستوفر مک کندلس]، مارشیا گی هاردن[بیلی مک کندلس]، ویلیام هارت[والت مک کندلس]، جنا مالون[کارین مک کندلس]، برایان دایرکر[رینی]، کاترین کینر[جن برز]، وینس ون[وین وستربرگ]، کریستین استوارت[تریسی]، هال هالبروک[رون فرانز].

محصول 2007

کریستوفر مک کندلس دانشجوی جوان و ورزشکار دانشگاه اموری، پس از فارغ التحصیل شدن در سال 1992 زندگی عادی خود را رها نموده و بعد از بخشیدن تمامی پس انداز 24 هزار دلاری خود، پای پیاده به سوی آلاسکا راه می افتد تا در دل طبیعت وحشی زندگی کند. او در طول راه با شخصیت های مختلفی برخورد می نماید که زندگی او را تغییر می دهد….

شون جاستین پن متولد 1960 سانتا مونیکا امروزه نه فقط به عنوان بچه بد هالیوود یا بازیگری با زندگی شخصی جنجالی و یک فعال سیاسی محبوب، بلکه به عنوان یک کارگردان نیز شهرتی به سزا کسب نموده است. اولین فیلمش دونده سرخپوست حکم دست گرمی و دورخیز برای ساخت فیم های بعدی را داشت. نگهبان چهار راه به منتقدانش ثابت کرد که می تواند از پس قصه گویی و پرداخت درام های معاصر برآید، اما اقتباس اش از کتاب قول فریدریش دورنمات او را به مقام کارگردانی خوش قریحه ارتقاء داد و تثبیت کرد. پس از حضور در پروژه اپیزودیک 11 سپتامبر و شش سال پس از فیلم قول، این بار با فیلمی به شدت متفاوت با آثار پیشین خود بازگشته است.

در دل طبیعت وحشی سفر ادیسه وار پسر جوانی است که خود را در طبیعت گم می نماید تا بتواند به شناخت خود و جهان برسد. نوعی سفر اشراقی که خود پن آن را تشویق جوانان برای دست برداشتن از عافیت زندگی مرفه شهری می داند.

او چنین سفرهایی را لازمه خودشناسی و نوعی طی طریق می داند، اما این حرف ها به این معنی نیست که چون مک کندلس جوان خود را به خطر انداخته و انتها در اثر گرسنگی ریق رحمت را سر بکشید. چون بهایی که مک کندلس جوان برای کشف و لمس زیبایی و طبیعت ناشناخته و حقیقت پرداخت، بسیار گزاف بود.

5-فیلم لارنس عربستان - Lawrence Of Arabia

سال فراوری : 1962

کارگردان : دیوید لین

آهنگساز(موسیقی متن) : موریس ژار

هنرپیشگان : پیتر اوتول، الک گینس، آنتونی کوئین، جک هاوکینز، عمر شریف، خوزه فرر، آنتونی کوآیل، کلود رینز، آرتور کندی و ضیاء محی الدین.

جنگ جهانی اول. لارنس (اوتول)، گروهبان انگلیسی جوان، ژولیده و ناراضی مستقر در قاهره، تنها در انتظار رفتن به صحراست. آقای درایدن (رینز) او را برای ملاقات با ملک فیصل (گینس) و آنالیز پیش رفت شورش عرب ها علیه ترک ها می فرستد. در صحرا، شریف علی (شریف) راهنمای لارنس را می کشد و خود بعدها استوارترین همراه او در کوششش برای متحد کردن اعراب می گردد. فیصل قبول می نماید که ارتش چریکی اش به نیروهای انگلستان ملحق گردد. برای حفظ روی مستقل شورش عرب ها یک معجزه ضروری است و لارنس این کار را می نماید: از صحرا می گذرد و با نیروئی اندک، بندر عقبه عثمانی ها را فتح می نماید.

سپس برای جلوگیری از یک درگیری طایفه ای، یکی از مردانش را می کشد و سرخورده از این کار، به قاهره برمی گردد. اما ژنرال آلنبی (هاوکینز) به او پول و افراد لازم را می دهد تا روزهای پرافتخار جنگ های چریکی اش را ادامه می دهد. تا این که در حمله به شهر درا، ترک ها او را اسیر و به شدت مضروب می نمایند. این واقعه (تسلیم زیر شکنجه) او را ناامید می نماید و تصمیم می گیرد کارش را رها کند، اما ژنرال آلنبی دوباره او را به صحرا می فرستند. لارنس به نیروهای ترک حمله می نماید و پس از قتل عام آنان وارد دمشق می گردد و هیأتی از اعراب را برای اداره شهر تشکیل می دهد. با این همه تفرقه قبایل این هیأت را با شکست روبرو می نماید. آلنبی و فیصل سرمیز مذاکره می نشینند و لارنس آرمانگرا، دمشق را ترک می نماید.

توماس ادوارد لارنس، یک معما باقی می ماند و لارنس عربستان بر آن نیست که این معما را حل نماید. ریسک عظیم فیلم در زمان خودش، چهار ساعت داستان پردازی حول و حوش شخصیتی است که انگیزه ها و محرک هایش، مشکوک اند. داستان تقریباً اپیزودیک است و تنها لارنس است که پیوند بخش های مختلف را برقرار می نماید. فیلم حماسی لین در به تصویر کشیدن لارنس خودنما و معرکه گردان پیروز تر است تا در القای درون گرائی او به یادماندنی ترین وجه لارنس عربستان فیلم نامه بولت (که از نظر تاریخی اصلاً قابل اتکا نیست) یا بازی هوشمندانه اوتول در نخستین نقش مهمش نیست، بلکه عیان کردن جاذبه مرموز و وصف ناپذیر صحراست. لارنس عربستان حاوی برخی از باشکوه ترین چشم اندازهای صحرائی در تاریخ سینماست. در سال 1989 برخی صحنه های حذف شده در اکران های اول به آن اضافه شد و نمایش مجدد پرافتخاری یافت.

6-فیلم قطار سریع السیر نیمه شب - Midnight Express

سال فراوری : 1978

کارگردان : آلن پارکر

فیلمنامه نویس : آلیور استون، برمبنای کتابی نوشته بیلی هیز. با همکاری ویلیام هافر

هنرپیشگان : براد دیویس، رندی کوئید، جان هرت، آیرین میراکل، بو هاپکینز، پائولو بوناچلی، نوربرت وایسر و پل اسمیت.

استانبول، سال 1970. بیلی هیز (دیویس)، دانشجوی آمریکائی، به دلیل همراه داشتن دو کیلو حشیش در فرودگاه دستگیر می گردد و پس از یک کوشش ناپیروز برای فرار، به زندانی مخوف منتقل می گردد. او که به چهار سال حبس محکوم شده، سعی می نماید تا خود را با شرایط سخت آنجا وفق دهد و با ماکس (هرت)، یک انگلیسی عیاش، جیمی (کوئید)، یک آمریکائی غیر قابل پیش بینی و اریک، یک سوئدی جوان (وایسر)، طرح دوستی می ریزد. وقتی بیلی می شنود که محکومیتش در دادگاه مجدد، به سی سال بدل شده، به نقشه فرار دوستانش ملحق می گردد، ولی خبرچینی آنان را لو می دهد. بیلی زبان خبرچین را از حلقومش بیرون می کشد و به بخش زندانیان روانی منتقل می گردد، اما بالاخره با کشتن سرنگهبان زندان، می گریزد.

فیلم نامه استون برمبنای کتاب هیز (قهرمان اصلی داستان)، شخصیتی به شدت بدشانش را به تصویر می کشد: کسی که در جریان جست وجوی پلیس برای تروریست های هواپیما ربا (و نه موادمخدر) دستگیر می گردد، ظاهراً به دلایل سیاسی محکومیتش افزایش می یابد، و بالاخره با حمله به خبرچین زندان سر از بخش بیماران روانی در می آورد. اما در عوض، فرار خاتمهی اش از آن زندان مخوف و - ظاهراً - گریز ناپذیر، به قدری تصادفی و ساده اتفاق می افتد، که به قصه های وقت خواب بچه ها شبیه است. در واقع هم، هیچ نشانه ای از تحویل یا رسیدن به خود آگاهی در داستان هیز به چشم نمی خورد و شاید به همین دلیل هم پارکر تمام کوششش را برای نزدیک کردن فضای فیلم به فضائی خیالی به کار گرفته است. نام فیلم اشاره به اصطلاحی دارد که زندانیان برای فرار از زندان به کار می برند. ابتدا قرار بود کشور محل وقوع داستان ایران باشد.

7-فیلم اسپارتاکوس - Spartacus

سال فراوری : 1958

کارگردان : استنلی کوبریک و آنتونی مان (بدون ذکر در عنوان بندی).

فیلمنامه نویس : دالتن ترومبو، برمبنای رمانی نوشته هوارد فاست.

هنرپیشگان : کرک داگلاس، جین سیمونز، لارنس اولیویر، تونی کورتیس، چارلز لاتن، وودی استرود، جان گاوین، پیتر یوستینوف، نینا فوش، جان آیرلند و هربرت لوم.

امپراتوری رم، 73 سال پیش از ملاد مسیح. یک برده لیبائی به نام اسپارتاکوس (داگلاس) توسط مالک مدرسه گلادیاتوری، لنتولوس باتیاتوس (یوستینوف) خریداری می گردد. اسپارتاکوس نیز مثل بسیاری دیگر از برده ها تمرین می نماید و آموزش می بیند تا در مبارزه های نمایشی با هم قطارانش شرکت کند. اما آرام آرام متوجه حقوق انسانی خود می گردد و قیامی را به راه می اندازد. لشکری از بردگان به وجود می آید و در مبارزه با رمی ها به پیروزی هائی دست پیدا می نمایند. اسپارتاکوس و یارانش قصد مبارزه ندارند و صرفاً به دنبال راهی برای خارج شدن از خاک امپراتوری و آزاد زیستن هستند. با این همه، انتها نیروهای رمی به سرکردگی مارکوس کراسوس (اولیویر) لشکر بردگان را شکست می دهند و همه، از جمله اسپارتاکوس، را به صلیب می کشند…

فیلمی مثال زدنی از قدرت داگلاس، یکی از ستارگان هالیوودی، که این جا کمپانی را وامی دارد کارگردانی چنین پروژه عظیمی را به جای مان به فیلم سازی جوان و تازه کار واگذار نمایند. ضعف های فیلم نامه ترومبو (براساس رمان پرآوازه فاست) را موسیقی با شکوه نورث و بازی بازیگران نقش های دوم (اولیویر، لاتن به خصوص یوستینوف که دیگران را در سایه قرار می دهد) جبران می نماید. صحنه خودکشی لاتن و ایثار دسته جمعی هواداران قیام که همه یک صدا گناه رهبر را به عهده می گیرند و می گویند: اسپارتاکوس منم، حماسی ترین لحظه های فیلم را شکل می دهند.

8-فیلم اگر می توانی مرا بگیر - CATCH ME IF YOU CAN

سال فراوری : 2002

کارگردان : اسپیلبرگ

فیلمنامه نویس : جف ناتانسن، بر مبنای کتابی نوشتهٔ فرانک آباگنیل جونیر و استن ردینگ

هنرپیشگان : لیوناردو دی کاپریو، تام هنکس، کریستوفر واکن، مارتین شین، ایمی آدامز، ناتالی بای، جیمز برولین و جنیفر گارنر

̎فرانک و. آباگنیل جونیر̎ (دی کاپریو)، دانش آموز دبیرستانی شانزده ساله ای است که پس از جدا شدن مادرش، ̎پولا̎ (بای) از پدرش ̎واکن̎ به شدت از لحاظ روحی لطمه خورده است. یک روز در مدرسه، ̎فرانک جونیر̎ سعی می نماید خود را ̎معلمی جایگزین̎ جا بزند و او روش های چشم گیرتر و پُردرآمدتری در جا زدن های خود پیدا می نماید و یک روز خلبان و روزی دیگر، خود را دکتر یا وکیل جا می زند.

پس از مدتی، ̎فرانک̎ به یک جاعل قهار تبدیل می گردد و از قابلیت ها و جذابیت خود استفاده می نماید و 5/2 میلیون دلار چک جعلی را نقد می نماید. کارهای جسورانهٔ ̎فرانک̎ توجه ̎کارل هنراتی̎ (هنکس) مأمور FBI را جلب می نماید که میخواهد ̎فرانک̎ را گیر بیندازد. ̎فرانک̎ ظاهراً لذت می برد از این که تحت تعقیب ̎کارل̎ است و حتی تا آن جا پیش می رود که هر از گاه شب ها به او زنگ می زند و با او گپ می زند. زمانی که ̎فرانک̎ خود را دکتر جا زده، دل باختهٔ ̎برندا استرانگ̎ (آدامز) دختری دلچسب و مهربان می گردد. وقتی ̎فرانک̎ از ̎برندا̎ تقاضای ازدواج می نماید، برای جلب توجه بیش تر ̎راجر̎ پدر دختر (شین) ـ که اتفاقاً، وکیل دادگستری نیواورلیانز است ـ یک هویت جعلی دیگر برای خود دست و پا می نماید…زندگی یک شیاد دلپذیر و گریزپا، که یکی از بهترین نقش ها و بازی های دی کاپریو است،

9-فیلم فهرست شیندلر (Schindlers List)

کارگردان: استیون اسپیلبرگ

فیلمنامه: استیون زایلیان (بر اساس رمانی از تامس کنیلی)

موسیقی: جان ویلیامز

بازیگران: لیام نیسن (اسکار شیندلر)، بن کینگزلی (ایزاک اشترن) و رالف فاینز (آمون گوئت)

محصول سال 1993

اسکار شیندلر ماجراجوی اتریشی، در جست وجوی پول و ثروت به رهبران نازی نزدیک شده و امتیاز تأسیس کارخانه ساخت ظروف را از آن ها می گیرد. او با به کارگیری کارگران یهودی و نپرداختن دستمزد به آن ها سود سرشاری نصیب خود و نازی ها می نماید. در سال 1942 آمون گوئت فرمانده جدیدی از اس اس، وارد کراکوو می گردد.

او یهودیان را به اردوگاه های کار می فرستد و دست به کشتارهایی فجیع می زند. شیندلر از ترس از دست دادن کارگرانش با او دوست می گردد و هدایای متعددی برایش می فرستد. در سال 1944 همه اسرا به آشویتس خوانده می شوند. شیندلر تصمیم می گیرد شهر را ترک کند؛ او فهرستی از 1100 نفر از اسرا را به عنوان کارگران اصلی و مورد احتیاج کارخانه تهیه نموده و در ازای پرداخت مبلغ هنگفتی آن ها را به مرز چکسلواکی منتقل می نماید. پس از اتمام جنگ شیندلر ورشکست شده و 1100 انسان از مرگ نجات می یابند. شیندلر هنگام خداحافظی از آن ها گریه می نماید و از این که نتوانسته عده بیش تری را نجات دهد ناراحت است.

10-فیلم ذهن زیبا - A BEAUTIFUL MIND

سال فراوری : 2001

کارگردان : هوارد

فیلمنامه نویس : آکیو گلدزمن، بر مبنای کتابی نوشتهٔ سیلویا ناسار

هنرپیشگان : راسل کرو، جنیفر کانلی، اد هریس، بل بتانی، آدام گلدبرگ، آنتونی راپ، کریستوفر پلامر و جاد هرش

̎پروفسور جان فوریس نش جونیر̎ (کرو)، ریاضی دانی درخشان ولی خودپسند و متکبر است. در اوایل سال های دههٔ 1950، شکی وجود ندارد که پروفسور آیندهٔ درخشانی پیش رو دارد: با ̎آلیشیا̎ (کانلی)، دختری دانشجو ازدواج نموده و در زمینهٔ پایه های ̎نظریهٔ بازی̎، پیشرفت های چشم گیری کسب می نماید که برایش شهرتی بین المللی به ارمغان می آورد. دیری نگذشته که ظاهراً ̎ویلیام پارچر̎ (هریس) مأمور سیا به سراغش می رود و می خواهد در زمینهٔ فعالیت های رمزشکنی به کارش بگیرد.

اما آشکار است که درک و برداشت ̎نش̎ از واقعیت های زندگی، با درک و برداشت فردی سالم، فرسنگ ها فاصله دارد. او در کوشش و تکاپو است تا سلامت عقلش را از کف ندهد و از سوی دیگر، ̎آلیشیا̎ حدس می زند که همسرش به پارانویا و چندگانگی شخصیتی (اسکیزوفرنی) مبتلاست. در حالی که ̎آلیشیا̎ وفادارانه در کنارش می ماند، ̎نش̎ پس از چند دهه دست و پنجه نرم کردن با بیماری، انتها می تواند تا حدودی کنترل روح و روانش را به چنگ آورد و در نهایت، پیروزمندانه جایزهٔ نوبل را از آن خود کند…

روایت سینمائی زندگی یکی از نوابغ استثنائی ریاضی همان قدر تغییر نموده و دراماتیزه شده که از یک فیلم جریان اصلی هالیوود انتظار داریم؛ ترکیبی از روان پریشی و نبوغ، عشق و جدائی و تعلیق و سیاست و خاتمه خوش باشکوه و احساساتی طبعاً با واقعیت زندگی جان نش فاصله دارد، اما به منطق سینمائی و روایت گری هالیوود نزدیک و در واقع سرمشق خوب و معرف کاملی از آن است. نویسنده و کارگردان حتی تئوری های پیچیده و سخت ریاضی و ̎نظریهٔ بازی̎ (معروف ترین نظریهٔ نش) را هم آن قدر ساده می نمایند که فروش صد میلیون دلاری فیلم از موضوع غامضش لطمه نبیند.

کرو برای اجرای نقش با شخصیت واقعی ملاقات کرد و در مراسم اسکار هم جان نش واقعی در کنار همسرش سوژهٔ جذاب دوربین های تلویزیونی بودند. گروه سازندهٔ فیلم لوکیشن های مشهوری مثل محل برگزاری مراسم اهدای نوبل، ساختمان پنتاگون و دانشگاه هاروارد را بازسازی کردند تا روایتشان از نظر جغرافیائی هرچه بیشتر به واقعیت نزدیک گردد. بیماری روانی اغراق شدهٔ نش زمینه ساز چند صحنهٔ پُرتعلیق است و ارجاع های سیاسی خیالی فیلم با عنوان هائی مثل ̎رئیس عظیم̎ و شمارهٔ اتاق 101 ̎جان نش̎ به رمان 1984 (نوشتهٔ جرج اورول) اشاره می نماید. پیش از شروع همکاری زوج هوارد ـ کرو که در مرد سیندرلائی (2005) هم ادامه پیدا کرد، رابرد ردفورد گزینهٔ اول کارگردانی ذهن زیبا و تام کروز گزینهٔ اول بازی در نقش ̎جان نش̎ بود.

11-فیلم پیانیست - THE PIANIST

سال فراوری : 2002

کارگردان : رومن پولانسکی

فیلمنامه نویس : رانلد هاروود، بر مبنای کتابی نوشتهٔ ولادیسلاف شپیلمان

هنرپیشگان : ایدری ین برودی، توماس کرچمان، فرانک فینلی، مورین لیپمن، امیلیا فاکس، اد استوپارد، جولیا رینر و جسیکا کیت مایر

̎ولادیسلاف شپیلمان̎ (برودی) پیانیست بااستعدادی است که در یک خانوادهٔ یهودیِ ثروتمندِ لهستانی به جهان آمده است. ̎خانوادهد شپیلمان̎، آپارتمان عظیم و راحتی در ورشو دارند که او به اتفاق مادر و پدرش (لیپمن و فینلی) و خواهرهایش ̎هالینا̎ و ̎رجینا̎ (مایر و رینر) و برادرش، ̎هنریک̎ (استوپارد) در آن زندگی می نمایند. با آن که ̎ولادیسلاف̎ و خانواده اش به نقشه هائی که هیتلر و ارتش او برای لهستان کشیده اند، واقف اند ولی اعتقاد دارند نازی ها خطری هستند که رفع می شوند و انگلستان و فرانسه در صورت بحرانی شدن اوضاع، قدم پیش می گذارند و به یاری لهستان می شتابند. ساده لوحی ̎ولادیسلاف̎ وقتی درهم می شکند که موقع اجرای رسیتال پیانوئی که مستقیم از رادیو پخش می گردد، بمبی آلمانی در همان نزدیکی منفجر می گردد و در و پنجرهٔ استودیوی رادیو را خُرد می نماید.

در مراحل اولیهٔ اشغال لهستان توسط نازی ها، ̎ولادیسلاف̎ به عنوان یک هنرمند معتبر تصور می نماید که خطری تهدیدش نمی نماید. او از روابطش استفاده می نماید و مدارک کاریِ لازم را برای پدرش جفت و جور می نماید و خودش نیز کاری به خیالِ خودش مطمئن به عنوان نوازندهٔ پیانو در رستورانی گیر می آورد. اما وقتی آلمانی ها جا پای خود را در لهستان محکم تر می نمایند، ̎ولادیسلاف̎ و خانواده اش را به طور جداگانه به اردوگاه های کار اجباری می فرستند. ̎ولادیسلاف̎ که مطمئن است پذیرفتن آن سرنوشت به معنای مرگ است، فرار می نماید و در آپارتمان راحت یکی از دوستانش پنهان می گردد. اما وقتی دوست خیّرش ناپدید می گردد، ̎ولادیسلاف̎ به تنهائی باید گلیم خود را از آب بیرون بکشد و طی چند سال بعد، در حالی که کوشش دارد تا به دست نیروهای اشغال گر آلمانی اسیر نگردد، از خانه ای متروکه به خانه ای دیگر می رود.

خاطرات شپیلمان نخستین بار با نام مرگ یک شهر قدری پس از جنگ جهانی دوم در لهستان به چاپ رسید. پولانسکی که خاطرات خودش را از دورهٔ جنگ دارد ،از تجربهٔ شخصی برای بازآفرینی فضای گِتو و جنبه ها و جزئیاتی که فیلم سازی دیگر ممکن است چندان اعتنائی به آن نکند، بهره می برد (مادرش او را در نه سالگی از قطاری که راهی آشویتس بود بیرون پرت کرد، او به کراکوف برگشت، تا وقتی گتو برپا بود با معامله و قاچاق روزگار می گذراند و سپس باقی طول جنگ نزد خانواده ای لهستانی مخفی شده بود).

بازی برودی قابل ستایش است، چون با آن فیزیک ساخته شده برای این نقش، تمام مدت ضعف و ترس و انتظار را بازی و زندگی می نماید. در فصل های پیش از خاتمه فیلم که در آپارتمانی حبس شده و چشم به راه ملاقاتنمایندگانی است که به او غذا بدهند و تیمارش نمایند، آن چه در بیرون رخ می دهد تنها از نماهای نقطه دید فوق العاده ای دیده می گردد که بیان گر فاصله، جدائی و عجز هستند. ̎شپیلمان̎ یواشکی از موضعی مشرف به یک خیابان جهانی درهم ریخته و مرگبار را نظاره می نماید. چهار دیواری یعنی بقا و ̎شپیلمان̎ به این نوع بقا خو نموده است. تک و تنها در این آپارتمان های اهدائی، شبیه قهرمان مستأجر (ساختهٔ خود پولانسکی، 1976) می گردد، اسیر فضا و مکان. و چرا او می خواهد به بقای خود ادامه دهد؟ چه انگیزه ای دارد؟ او در اواخر فیلم، خطاب به افسر آلمانی می گوید که دلش می خواهد پس از جنگ باز هم پیانیست رادیو ورشو باشد، همین و بس. پولانسکی از این فکر که پیانیست بودن، ̎شپیلمان̎ را در حاشیهٔ واقعیت قرار می دهد، بدش نمی آید (̎شپیلمان̎ هنرمندی است فاقد توان رویاروئی با واقعیت، در رستوران پیانو می زند و به ارادهٔ مشتری متوقف می گردد) و صحنهٔ خاتمهی بین او و افسر آلمانی در خانهٔ ویران شده در حالی که یک پیانوی سالم آن جا حی و حاضر است، از حاشیهٔ واقعیت هم می گذرد. پیانیست در نگاه دقیق تر، حماسه ای است از زندگی در این حاشیه.

12-فیلم ارین براکوویچ - ERIN BROCKOVICH

سال فراوری : 2000

کارگردان : استیون سودربرگ

هنرپیشگان : جولیا رابرتس، آلبرت فینی، آرون اکهارت، مارج هلگنبرگر، چری جونز، تریسی والتر، پیتر کایوت و وین کاکس

̎ارین براکوویچ̎ (رابرتس)، زنی تنها و مادر سه فرزند است، که پس از بازنده شدن در پی گیری یک پروندهٔ حقوقی، از وکیل خود، ̎اد ماسری̎ (فینی) می خواهد کاری برایش دست و پا کند. ̎اد̎ به او پیشنهاد می نماید که در دفتر حقوقی خودش به کار مشغول گردد. ̎ارین̎ در آنجا به اطلاعاتی در خصوص پروندهٔ شرکت الکتریک و گاز پاسیفیک دست پیدا می نماید و کنجکاوی اش او را وادار می سازد تا با اجازهٔ ̎اد̎، در خصوص این پرونده ها بیشتر تحقیق کند. ̎ارین̎ پی می برد که رد پای این پرونده ها به آلوده کردن آب یک شهر به وسیله فاضلاب های صنعتی منتهی می گردد و این آلودگی سلامت تمام جامعه را تهدید می نماید…